با نگاه سرد یا آتش به جانم میزنی
یا خطابم میکنی زخم زبانم میزنی
روی لب جایی برای واژهی لبخند نیست
جای یک لبخند مشتی بر دهانم میزنی
کاش بگذاری که حرفم را بگویم لااقل
ساکتم کردی چرا حرف از زبانم میزنی؟
هیچ نذری عهده دار سرنوشتم نیست چون
نحسی تقدیر را بر جسم و جانم میزنی
من به این احوال دارم کم کم عادت میکنم
صورت خشکیده را پیوسته شبنم میزنی
خواستم دیگر فراموشت کنم دیدم که تو
نغمهی ترک و بیات اصفهانم میزنی
تازگی دارم به رفتار شما شک میکنم
با نگاه سرد هم آتش به جانم میزنی
علیرضا همتی فارسانی
98